محرم 1444
آمدی و من باز حیران از تمام شلوغیها خود را در آستانۀ خیمههایت دیدم.
سلام…
میگویند: اضطرار یعنی از همه ناامید شوی و دیگر چارهای نداشته باشی برای اندیشیدن؛ آنجاست که اجابت میرسد.
من ناامید شدهام؛ از خودم و از هرچه دستم میرسد. درماندهام، اما صدای قدمهای تو بوی اجابت میدهد.
ای ماه تمام، تو داغ دیدی و سوختی؛ و آنقدر سوختی که امنترین و گرمترین مأوای دلها شدی تا همیشۀ زمان.
و من سیاهی عزایت را بر تن میکنم و چشم و دل به ماتمت مینشانم تا غبار تیرگیهایم را بسایم.
اینک به تو پناه آوردهام تا قدری هوایت را نفس بکشم و با چشمۀ اشکت وضو بگیرم. خود را به دست غمت میسپارم و با نوای «حسین، حسین»ات همراز میشوم؛ تا شاید قدمی، دمی، رنگ یاران_او را بگیرم.
سلام، ماه عاشقی
دیدگاهتان را بنویسید